دانلود آهنگ احمد شاملو کنار چاه دیوار سنگی

دانلود آهنگ احمد شاملو کنار چاه دیوار سنگی

ترانه های قدیمی خاطره انگیز و زیرخاکی‌ شاد و غمگین ♫♪ ماندگار با کیفیت بالا ♫♪

“از آلبوم مسافر کوچولو”

ترانه از: “عمر خیام نیشابوری” , موزیک و تنظیم موسیقی : احمد شاملو

با لینک مستقیم , کیفیت های 320 و 128 MP3 , به همراه پخش آنلاین و سوپرایز کیفیت اورجینال ♫♪ + متن ♫♪ بسیار زیبا

Download a song of Ahmad Shamlou

Ahmad Shamlou Mosafer Koocholoo

.

متن آهنگ کنار چاه دیوار سنگی از احمد شاملو

کنار چاه دیوار سنگی مخروبه‌ای بود. فردا عصر که از سر کار برگشتم از دور دیدم که ان بالا نشسته پاها را اویزان کرده،

و شنیدم که می‌گوید:
-پس یادت نمی‌اید؟ درست این نقطه نبود ها!
لابد صدای دیگری به‌اش جوابی داد، چون شهریار کوچولو در رد حرفش گفت:
-چرا چرا! روزش که درست همین امروز است گیرم محلش این جا نیست…
راهم را به طرف دیوار ادامه دادم. هنوز نه کسی به چشم خورده بود نه صدای کسی را شنیده بودم اما شهریار کوچولو باز در جواب درامد که:
-… اره، معلوم است. خودت می‌توانی ببینی رد پاهایم روی شن از کجا شروع می‌شود.
همان جا منتظرم باش، تاریک که شد می‌ایم.
بیست متری دیوار بودم و هنوز چیزی نمی‌دیدم. پس از مختصر مکثی دوباره گفت:
-زهرت خوب هست؟ مطمینی درد و زجرم را کش نمی‌دهد؟
با دل فشرده از راه ماندم اما هنوز از موضوع سر در نیاورده بودم.
گفت: -خب، حالا دیگر برو. د برو. می‌خواهم بیایم پایین!

دانلود آهنگ احمد آزاد صدا کن مرا (صدا کن عزیزم)

ان وقت من نگاهم را به پایین به پای دیوار انداختم و از جا جستم! یکی از ان مارهای زردی که تو سی ثانیه کلک ادم را می‌کنند، به طرف شهریار کوچولو قد راست کرده بود. من همان طور که به دنبال تپانچه دست به جیبم می‌بردم پا گذاشتم به دو، اما ماره از سر و صدای من مثل فواره‌ای که بنشیند ارام روی شن جاری شد و بی ان که چندان عجله‌ای از خودش نشان دهد باصدای خفیف فلزی لای سنگ‌ها خزید.
من درست به موقع به دیوار رسیدم و طفلکی شهریار کوچولو را که رنگش مثل برف پریده بود تو هوا بغل کردم.
-این دیگر چه حکایتی است! حالا دیگر با مارها حرف می‌زنی؟
شال زردش را که مدام به گردن داشت باز کردم به شقیقه‌هایش اب زدم و جرعه‌ای به‌اش نوشاندم. اما حالا دیگر اصلا جرات نمی کردم ازش چیزی بپرسم. با وقار به من نگاه کرد و دستش را دور گردنم انداخت. حس کردم قلبش مثل قلب پرنده‌ای می‌زند که تیر خورده‌است و دارد می‌میرد.
گفت: -از این که کم و کسر لوازم ماشینت را پیدا کردی خوش‌حالم. حالا می‌توانی برگردی خانه‌ات…
-تو از کجا فهمیدی؟
درست همان دم لب‌واکرده‌بودم بش خبر بدهم که علی‌رغم همه‌ی نومیدی‌ها تو کارم موفق شده‌ام!
به سوال‌های من هیچ جوابی نداد اما گفت: -اخر من هم امروز بر می‌گردم خانه‌ام…
و بعد غم‌زده درامد که: -گیرم راه من خیلی دورتر است… خیلی سخت‌تر است…

حس می‌کردم اتفاق فوق‌العاده‌ای دارد می‌افتد. گرفتمش تو بغلم. عین یک بچه‌ی کوچولو. با وجود این به نظرم می‌امد که او دارد به گردابی فرو می‌رود و برای نگه داشتنش از من کاری ساخته نیست… نگاه متینش به دوردست‌های دور راه کشیده بود.
گفت: بره‌ات را دارم. جعبه‌هه را هم واسه بره‌هه دارم. پوزه‌بنده را هم دارم.
و با دل گرفته لبخندی زد.
مدت درازی صبر کردم. حس کردم کم‌کمک تنش دوباره دارد گرم می‌شود.
-عزیز کوچولوی من، وحشت کردی…
-امشب وحشت خیلی بیش‌تری چشم به‌راهم است.

دوباره از احساس واقعه‌ای جبران ناپذیر یخ زدم. این فکر که دیگر هیچ وقت غش‌غش خنده‌ی او را نخواهم شنید برایم سخت تحمل‌ناپذیر بود. خنده‌ی او برای من به چشمه‌ای در دل کویر می‌مانست.
-کوچولویک من، دلم می‌خواهد باز هم غش‌غش خنده‌ات را بشنوم.
اما به‌ام گفت: -امشب درست می‌شود یک سال و اخترکم درست بالای همان نقطه‌ای می‌رسد که پارسال به زمین امدم.
-کوچولویک، این قضیه‌ی مار و میعاد و ستاره یک خواب اشفته بیش‌تر نیست. مگر نه؟
به سوال من جوابی نداد اما گفت: -چیزی که مهم است با چشم سر دیده نمی‌شود.
-مسلم است.
-در مورد گل هم همین‌طور است: اگر گلی را دوست داشته باشی که تو یک ستاره‌ی دیگر است، شب تماشای اسمان چه لطفی پیدا می‌کند: همه‌ی ستاره‌ها غرق گل می‌شوند!
-مسلم است…
-در مورد اب هم همین‌طور است. ابی که تو به من دادی به خاطر قرقره و ریسمان درست به یک موسیقی می‌مانست… یادت که هست… چه خوب بود.
-مسلم است…
-شب‌به‌شب ستاره‌ها را نگاه می‌کنی. اخترک من کوچولوتر از ان است که بتوانم جایش را نشانت بدهم. اما چه بهتر! ان هم برای تو می‌شود یکی از ستاره‌ها؛ و ان وقت تو دوست داری همه‌ی ستاره‌ها را تماشا کنی… همه‌شان می‌شوند دوست‌های تو… راستی می‌خواهم هدیه‌ای بت بدهم…
و غش غش خندید.
-اخ، کوچولویک، کوچولویک! من عاشق شنیدن این خنده‌ام!
-هدیه‌ی من هم درست همین است… درست مثل مورد اب.
-چی می‌خواهی بگویی؟
-همه‌ی مردم ستاره دارند اما همه‌ی ستاره‌ها یک‌جور نیست: واسه ان‌هایی که به سفر می‌روند حکم راهنما را دارند واسه بعضی دیگر فقط یک مشت روشنایی سوسوزن‌اند. برای بعضی که اهل دانشند هر ستاره یک معما است واسه ان بابای تاجر طلا بود. اما این ستاره‌ها همه‌شان زبان به کام کشیده و خاموشند. فقط تو یکی ستاره‌هایی خواهی داشت که تنابنده‌ای مثلش را ندارد.
-چی می‌خواهی بگویی؟
-نه این که من تو یکی از ستاره‌هام؟ نه این که من تو یکی از ان‌ها می‌خندم؟… خب، پس هر شب که به اسمان نگاه می‌کنی برایت مثل این خواهد بود که همه‌ی ستاره‌ها می‌خندند. پس تو ستاره‌هایی خواهی داشت که بلدند بخندند!
و باز خندید.
-و خاطرت که تسلا پیدا کرد (خب بالاخره ادمی‌زاد یک جوری تسلا پیدا می‌کند دیگر) از اشنایی با من خوش‌حال می‌شوی. دوست همیشگی من باقی می‌مانی و دلت می‌خواهد با من بخندی و پاره‌ای وقت‌هام واسه تفریح پنجره‌ی اتاقت را وا می‌کنی… دوستانت از این‌که می‌بینند تو به اسمان نگاه می‌کنی و می‌خندی حسابی تعجب می‌کنند ان وقت تو به‌شان می‌گویی: «اره، ستاره‌ها همیشه مرا خنده می‌اندازند!» و ان‌وقت ان‌ها یقین‌شان می‌شود که تو پاک عقلت را از دست داده‌ای. جان! می‌بینی چه کلکی به‌ات زده‌ام…
و باز زد زیر خنده.
-به ان می‌ماند که عوض ستاره یک مشت زنگوله بت داده باشم که بلدند بخندند…
دوباره خندید و بعد حالتی جدی به خودش گرفت:
-نه، من تنهات نمی‌گذارم.

-ظاهر ادمی را پیدا می‌کنم که دارد درد می‌کشد… یک خرده هم مثل ادمی می‌شوم که دارد جان می‌کند. رو هم رفته این جوری‌ها است. نیا که این را نبینی. چه زحمتی است بی‌خود؟
-تنهات نمی‌گذارم.
اندوه‌زده بود.
-این را بیش‌تر از بابت ماره می‌گویم که، نکند یک‌هو تو را هم بگزد. مارها خیلی خبیثند. حتا واسه خنده هم ممکن است ادم را نیش بزنند.
-تنهات نمی‌گذارم.
منتها یک چیز باعث خاطر جمعیش شد:
-گر چه، بار دوم که بخواهند بگزند دیگر زهر ندارند.

شب متوجه راه افتادنش نشدم. بی سر و صدا گریخت.
وقتی خودم را به‌اش رساندم با قیافه‌ی مصمم و قدم‌های محکم پیش می‌رفت. همین قدر گفت: -ا! این‌جایی؟
و دستم را گرفت.
اما باز بی‌قرار شد وگفت: -اشتباه کردی امدی. رنج می‌بری. گرچه حقیقت این نیست، اما ظاهر یک مرده را پیدا می‌کنم.
من ساکت ماندم.
-خودت درک می‌کنی. راه خیلی دور است. نمی‌توانم این جسم را با خودم ببرم. خیلی سنگین است.
من ساکت ماندم.
-گیرم عین پوست کهنه‌ای می‌شود که دورش انداخته باشند؛ پوست کهنه که غصه ندارد، ها؟
من ساکت ماندم.
کمی دل‌سرد شد اما باز هم سعی کرد:
-خیلی با مزه می‌شود، نه؟ من هم به ستاره‌ها نگاه می‌کنم. هم‌شان به صورت چاه‌هایی در می‌ایند با قرقره‌های زنگ زده. همه‌ی ستاره‌ها بم اب می‌دهند بخورم…
من ساکت ماندم.
-خیلی با مزه می‌شود. نه؟ تو صاحب هزار کرور زنگوله می‌شوی من صاحب هزار کرور فواره…
او هم ساکت شد، چرا که داشت گریه می‌کرد…
-خب، همین جاست. بگذار چند قدم خودم تنهایی بروم.
و گرفت نشست، چرا که می‌ترسید.

می‌دانی؟… گلم را می‌گویم… اخر من مسیولشم. تازه چه قدر هم لطیف است و چه قدر هم ساده و بی‌شیله‌پیله. برای ان که جلو همه‌ی عالم از خودش دفاع کند همه‌اش چی دارد مگر؟ چهارتا خار پرپرک!

من هم گرفتم نشستم. دیگر نمی‌توانستم سر پا بند بشوم.
گفت: -همین… همه‌اش همین و بس…
باز هم کمی دودلی نشان داد اما بالاخره پا شد و قدمی به جلو رفت. من قادر به حرکت نبودم.

کنار قوزک پایش جرقه‌ی زردی جست و… فقط همین! یک دم بی‌حرکت ماند. فریادی نزد. مثل درختی که بیفتد ارام ارام به زمین افتاد که به وجود شن از ان هم صدایی بلند نشد.

دانلود آهنگ کنار چاه دیوار سنگی احمد شاملو

میانگین امتیاز / 5. تعداد آرا:

بدون رای ! اولین کسی باش که رای میده !

۵۰۰ آهنگی که قبل از مرگ باید شنیددانلود 200 اهنگ سیستمی ماشین یکجا زیپ
دانلود
پخش آنلاین موزیک
برچسب ها : ،
دیدگاه خود را بگذارید
    دانلود آهنگ های سال ۱۴۰۳ یکجا 😲