اهنگ چو ضحاک شد بر جهان شهریار صدای زن mp3 صوتی
دانلود آهنگ جدید چو ضحاک شد بر جهان شهریار برو سالیان انجمن شد هزار صدای زن
شعر ضحاک و کاوه آهنگر و فریدون از فردوسی بزرگ
Download a song of cho zahhak
.
اهنگ چو ضحاک شد بر جهان شهریار صدای زن
متن
چو ضحاک شد بر جهان شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز به نیکی نرفتی سخن جز به راز
دو پاکیزه از خانهٔ جمّشید برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو دختر بدند سر بانوان را چو افسر بدند
ز پوشیدهرویان یکی شهرناز دگر پاکدامن به نام ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان بر آن اژدهافش سپردندشان
بپروردشان از ره جادویی بیاموختشان کژی و بدخویی
ندانست جز کژی آموختن جز از کشتن و غارت و سوختن
که گر (اگر) هفت کشور به شاهی تراست (راست) چرا رنج و سختی همه بهر ماست؟
همه در هوای فریدون بدند. که از درد ضحاک پرخون بدند
فریدون فرخ فرشته نبود زمشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی تو دادو دهش کن فریدون تویی
و…
معنی
وقتی ضحاک پادشاه ایران شد، فرمانروایی او هزار سال به درازا کشید.
روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوسیرت مشهور شدند. (جهان به کام بدکرداران شد).
هنر و فضیلتهای اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیبهای اجتماعی همه جا را فراگرفت.
روزگار بسیاری به این شیوه گذشت و (آرام آرام) ضحّاکِ همچون اژدها، در تنگنا افتاد.
اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.
ضحّاک از همۀ سرزمین ها، بزرگان را فراخواند تا جایگاه خود را در پادشاهی استوار سازد.
من مخفیانه دشمن و بدخواهی دارم و این نکته، بر خردمندان آشکار است…
دشمن من سن و سال کمی دارد؛ اما دانشش بسیار است؛ پهلوانی است بی اصل و نسب، شجاع و بزرگ …
اکنون باید استشهادنامه ای نوشته شود که ضحّاک، به جز کار نیک، هیچ نکرده است.
از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند.
به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.
در همان موقع، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد یک شاکی (کاوه آهنگر) بلند شد.
کاوۀ ستمدیده را نزد ضحاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند.
ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟»
(کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه، دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوۀ دادخواهم.»
آهنگری بیآزارم؛ اما شاه، ظلم و ستم بسیاری به من کرده است.
اگر تو پادشاه هستي يا پیکری مثل اژدها داری، بايد دربارۀ سرگذشت من قضاوت کني…
اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا نصیبِ ما از پادشاهی تو، فقط رنج و سختی است؟
و…
دیدگاه خود را بگذارید